معماری و موسیقی (قسمت سوم)
فضاي موسيقي امروز
دانش موسيقي، چنانكه در بعضي از ساير نوشتارهاي اين مجموعه ميخوانيم، به فنون و ابزارهايي خاص دست يافته و توانسته است – در غرب، به همان گونه كه در مشرق زمين – با پيشنهاد كردن قاعده هايي مدون، جلوي آلودگي هايي خاص را بگيرد.
اما، چنان كه ميدانيم، رسيدن به هدفي چنين هنگامي ميسور ميشده كه هدف آفرينش موسيقي زيبا قرار ميگرفته؛ يعني آفريدن موسيقي اي، كه، هميشه و در همه حال، به اتكاء هماهنگي در تركيب و به دليل رنگ گوشنواز و خوشآيند و به دليل فراتر نرفتن از آنچه جو متعارف زيبايي شناختي نخبگان جامعه به شمار ميرفته، مقبول ميافتاده، و گواه بر اين نيز محبوبيت جاودانه «موتسارت» و «باخ» از يك سو و ناپذيرا آمدن «ستراوينسكي» آغازين، در قرن بيستم است.
در حقيقت، موسيقي سازان، در هر دوره اي كه بتواند بنابر معيارهاي فرهنگي-اجتماعي نوزاده اي بيافريند و از گذشته اش متمايز شناخته شود، با مسايلي روبه رو بوده اند كه از نحوه نگرش مردم به موسيقي زاده ميشده اند.
موسيقي هايي كه از صافي زمانه گذشته اند و حتي در پي تعارض هايي كه با آنها شده جايي ماندني براي خود يافته اند، اغلب به سنگ ترازهايي كلاسيك بدل ميشوند و گاه ميتوانند، به ويژه براي اذهان منفعل، حد نهايي زيبايي شناخته شوند و درست به همين دليل است كه مقوله موسيقي و انديشه نهفته در آن، هميشه موضوعي پرجاذبه مينمايد و البته برخوردار از پيچيدگي هايي كه در نفس آن نهفته: نماياندن چيزي كه به زبان يا گويش روزمره توان گفت، به زبان و گويشي كه از آلات موسيقي زاده ميشود، يعني گذر از جهان روزمره و پربار از احساسهايي هم متعالي و هم روزمره به جهاني كه تنها لاهوتي است، از راه تبديل تصورها و انديشه ها و برداشتهاي چند بعدي به صوت، ميسور ميگردد. و اينجا، چنان كه در پي ديباچه كتاب آورده ايم، مسئله اصلي ما گذر از تصور به تصوير است به معناي عام؛ و گذر از تصور به شكلهايي است كه از تركيبي از اصوات ساخته ميشوند، به معناي خاص، در موسيقي....