فضاي موسيقي امروز

دانش موسيقي، چنانكه در بعضي از ساير نوشتارهاي اين مجموعه ميخوانيم، به فنون و ابزارهايي خاص دست يافته و توانسته است – در غرب، به همان گونه كه در مشرق زمين – با پيشنهاد كردن قاعده هايي مدون، جلوي آلودگي هايي خاص را بگيرد.

اما، چنان كه ميدانيم، رسيدن به هدفي چنين هنگامي ميسور ميشده كه هدف آفرينش موسيقي زيبا قرار ميگرفته؛ يعني آفريدن موسيقي اي، كه، هميشه و در همه حال، به اتكاء هماهنگي در تركيب و به دليل رنگ گوشنواز و خوشآيند و به دليل فراتر نرفتن از آنچه جو متعارف زيبايي شناختي نخبگان جامعه به شمار ميرفته، مقبول ميافتاده، و گواه بر اين نيز محبوبيت جاودانه «موتسارت» و «باخ» از يك سو و ناپذيرا آمدن «ستراوينسكي» آغازين، در قرن بيستم است.

در حقيقت، موسيقي سازان، در هر دوره اي كه بتواند بنابر معيارهاي فرهنگي-اجتماعي نوزاده اي بيافريند و از گذشته اش متمايز شناخته شود، با مسايلي روبه رو بوده اند كه از نحوه نگرش مردم به موسيقي زاده ميشده اند.

موسيقي هايي كه از صافي زمانه گذشته اند و حتي در پي تعارض هايي كه با آنها شده جايي ماندني براي خود يافته اند، اغلب به سنگ ترازهايي كلاسيك بدل ميشوند و گاه ميتوانند، به ويژه براي اذهان منفعل، حد نهايي زيبايي شناخته شوند و درست به همين دليل است كه مقوله موسيقي و انديشه نهفته در آن، هميشه موضوعي پرجاذبه مينمايد و البته برخوردار از پيچيدگي هايي كه در نفس آن نهفته: نماياندن چيزي كه به زبان يا گويش روزمره توان گفت، به زبان و گويشي كه از آلات موسيقي زاده ميشود، يعني گذر از جهان روزمره و پربار از احساسهايي هم متعالي و هم روزمره به جهاني كه تنها لاهوتي است، از راه تبديل تصورها و انديشه ها و برداشتهاي چند بعدي به صوت، ميسور ميگردد. و اينجا، چنان كه در پي ديباچه كتاب آورده ايم، مسئله اصلي ما گذر از تصور به تصوير است به معناي عام؛ و گذر از تصور به شكلهايي است كه از تركيبي از اصوات ساخته ميشوند، به معناي خاص، در موسيقي.

نقل يادآوريهاي «دل لاولپه» را مفيد ميدانيم، آنجا كه وي، پس از اظهار اين كه «فاصله يك صوت به گونه اي عددي – رياضي پي ريزي ميشود … تا بتواند به همان شرط الزام آور تناسبها و وحدت صوتها كه خاستگاه پايه اي يك اثر موسيقايي است پاسخ گويد»، عنوان ميدارد كه صوت، در فاصله زماني اي كه به گوش ميرسد، «يك ابزار سمانتيك است براي توليد و ابراز يك هدف، كه همانا انديشه يا شكل موسيقايي است، شكلي كه محتوايي را كه ميخواهد به وجود آورد معمولاً ماده است، محسوس است و دربر گيرنده تصورهاي چندگانه.»

انديشه نهفته در نغمه موسيقايي، معطوف به تصورهايي چندگانه ميشود، در عين حال كه خود «فكري به كمال غير قابل تلفظ» است و نميتواند – چنان كه گفته شد – به مثابه يك وسيله بياني عادي اي باشد كه بي پيروي از قواعد دستوري خاص اصوات شكل گيرد و اساس آفرينش آن «گرامر مربوط به فونمها – مفهوم دهنده ها» باشد.

قايل شدن نقش سمانتيك براي موسيقي – به ويژه در مقياس نغمه هايي كه عناصر سازنده يك قطعه موسيقي كامل به شمار ميآيند، به شرط پيروي از قواعدي كه گفتيم از صافي زمان گذشته اند و در گستره هاي فرهنگي – اقليمي خاصي از كره ارض ماندگار شده اند – از پيشرفته ترين و مسئولانه ترين انديشه هاي روز به شمار ميآيد كه هم به فنون و هم به انديشه مينگرد و بر «محمل فكر» بودن موسيقي تاكيد دارد.

چنان كه ديديم، فرم يا شكل در موسيقي ميتواند عنصر اصلي و اوليه اي به شمار آيد كه دربرگيرنده و نمايش دهنده يا انتقال دهنده مفهوم است. آنگاه كه به فرم در موسيقي ميانديشيم – و نه، چنان كه ديديم به مفهوم چهارچوبي كه تمامي قطعه موسيقي در ساختارهاي قراردادي و معين ‌آن جاي مي‌گيرند – الزاماً به اجزايي توجه داريم كه آن را ميسازند يعني : موتيف و تم و جمله. اگر موتيف را ماده شكل يافته اوليه اي بدانيم كه به كار ساختن يك تم يا «يك ملودي كه بلافاصله توجه ما را به خود جلب ميكند» ميآيد، جاي آن در بناي يك جمله موسيقايي، همانند سنگي است كه به شكلهايي گونه گون تراش خورده، به نحوي كه بتواند با ساير سنگهاي مجاورش تركيب شود و با سنگهاي زيرين و رويين و مجاور خود هماهنگ باشد. فرم در موسيقي، چه به بياني امروزي داراي بار سمانتيك دانسته و خواسته شود و چه به بيان گذشتگاني مانند «شومان» وجه سازنده و تعيين كننده روح يك قطعه موسيقي خوانده شود، در همه حال، به صورتي بلافصل يا بيواسطه با خود صوتهاي تدوين و تركيب شده عرضه ميشود و خود موسيقي را مينماياند، نه چنان كه در معماري، وجهي از اجسام داده شده و تدوين و تركيب شده را.

در مقابل صوتها كه بي هيچ واسطه اي بناي موسيقي ميكنند، در معماري، مواد اوليه اي قرار ميگيرند كه پنداشته ميشود، همانند صوت در موسيقي، تعيين كننده شكل و مفهوم اند.

پيش از اين كه به چگونگي آفرينش فرم در معماري نگاهي بيافكنيم، بيجا نميدانيم جملهاي از ‌«شومان» را نقل كنيم در تائيد وجود رابطهاي ريشهيي ميان فرم و محتواي موسيقي : «فقط هنگامي كه فرم برايت كاملاً آشكار شود، روحيه (محتوي) برايت آشكار خواهد شد.»