موسيقي‏سازان، آنگاه كه موتيف‏هاي سازنده نغمه‏هاي موردنظرشان را مي‏سازند و آن را در جمله‏هايي قرار مي‏دهند كه با رعايت اصول آرموني و رنگ آميزي در جاي خويش قطعه موسيقي‏شان دگرگوني‏هايي مي‏پذيرند و گاه تند و پرتوان و گاه آرام و به رنگي موثر و گاه همراه با سايه‏هاي محسوس خود تكرار مي‏شوند، ساخته‏ها و يافته‏هاي خود را روي صفحه‏اي، به طول زماني كه لازم دارند، بازنويسي مي‏كنند. اين صفحه از هر جنس كه باشد نمايانگر زمان است كه قطعه موسيقي در آن اجرا مي‏شود؛ زماني كه از دو بابت متضمن مكان است: اول، آنگاه كه به  اصول و مباني انديشه علمي مي‏نگريم و از ابن سينا و فارابي تا «آزيموف» و «اينشتاين»، همه‏جا، همزمان با هند و ايرانيان كهن، درمي‏يابيم كه زمان و مكان بي‏يكديگر فهم نمي‏شوند و آن جا كه درمي‏يابيم كه زمان ظرف مكان است و دوم، آن‏گاه كه مي‏توانيم دريابيم كه ساختن و پرداختن صوت‏هايي كه در تركيب با يكديگر موسيقي مي‏شوند، بي‏تسلط موسيقي‏ساز بر فاصله‏ها و بر نسبت آن‏ها، زمينه‏اي براي رسيدن به آرموني ندارند، و مي‏دانيم كه آرموني، به ساده‏ترين برداشت، تصويري را مي‏ماند كه رابطه ميان صوت‏هاي توليد شده را، دست كم در دو بُعد ارتفاع و كشش آن‏ها، نمايان مي‏كند.

و به كوته‏ سخن اين كه موسيقي‏ساز، قطعه‏هاي ثابت يا دگرگون شونده و تركيب شونده زاده شده از صوت‏هاي مورد نظر خود را در فضاي زماني فهم مي‏كند و آن‏ها در فضاي زماني مكاني كنار يكديگر مي‏نشاند.

 

3 . نگاهي به ماده معماري و موسيقي در فضاي زماني - مكاني

از ديدگاه ما، تشابه و توازي و تقارن خاصي ميان معماري و موسيقي وجود دارد كه  ارزش يادآوري دارد و شايد بتواند به عنوان موضوع اصلي اين نوشتار به شمار آيد.

همان‏گونه كه ديديم، معماران با ماده ملموس و بي‏شكل سروكار دارند و نقطه حركت‏شان در آفرينش فضاي معماري در اين باب است كه  چگونه به ‌آنچه توده‏اي فاقد هويت شكلي است برش‏هايي اعمال كنند؟ و موسيقي سازان، به انتزاعي از اين بيش، ماده ناملموس و بي‏شكلي را كه تا برش نخورده هيچگونه خصيصه كاربردي نمي‏تواند داشت (برخلاف سنگ بي‏شكل و گچ توده و خاك رس‌)، به  عنوان دست مايه در اختيار دارند.

هم معماران و هم موسيقي‏سازان يا آهنگ‏سازان، بر ماده بي‏شكلي كه دارند برش‏هايي را اعمال مي‏كنند.

سنگ برش مي‏خورد و صوت نيز، با رنگ و ارتفاع و كشش يا طول معيني برش مي‏خورد تا كنار صوت‏هاي مجاور و پيشين خود قرار گيرد. مواد ساختماني كه به حجم خاصي در آمده‏اند و صوت‏هايي كه به ارتفاع و طنين و كشش خاصي در آ‌مده‏اند، براي ساختن دو گونه فضا به كار گرفته مي‏شوند كه اولي قابل لمس قابل اندازه‏گيري و  اندازه‏گذاري و قابل فهم يا ادراك است و دومي قابل لمس نيست اما ميتواند اندازه‏گيري و اندازه‏گذاري شود و تنها مي‏تواند فهم يا درك شود.

فضاي معماري آنچه بيش از فضاي موسيقي دارد، در قابل لمس بودن آن است و نه در كاربري روزمره‏اش، كه فضاي موسيقي نيز ميتواند چنين باشد.

با اين مقدمه، سه نكته را متذكر مي‏شويم :

 

الف – توازي و تقارن شالوده‏يي

نزد معماران، ماده به وجود آورنده فضاي معماري، در دو لحظه جداگانه از روند آفرينش معماري، داراي بُعد مي‏شود و كاركرد با آن مستلزم آن است كه معمار در فضاي زماني-مكاني (يا در گستره زماني-مكاني) به ‌آن بيانديشد؛ اين دو لحظه عبارت‏اند از : هنگام برش دادن به ماده (آن‏گاه كه به خشت و به چوب و به شيشه اندازه داده مي‏شود : پهنا و بلندي و درازا پيدا مي‏كنند تا در جايي خاص در گستره زمانيمكاني قرار داده شوند) و هنگام سنجش جاي ماده برش خورده (آن‏گاه كه به ويژگي‏هايي مانند آرموني و شكل و تناسب و مدولاسيون و دورنمايي = پرسپكتيو ماده برش خورده در گستره زماني-مكاني پرداخته مي‏شود).

معماران و موسيقي سازان، چنانكه مي‏بينيم در گزينش ماده اوليه كارشان، در تعيين  اندازه براي برش‏هايي كه به آن مي‏دهند و براي تعيين جايي كه هر قطعه برش خورده از آن را بايد فرو نشاند، كاري موازي و متقارن انجام مي‏دهند، و در طول اين روند، با حجم سروكار دارند؛ چيزي كه معنا و مفهوم زماني-مكاني دارد.

 

ب – زمان در معماري و مكان در موسيقي

چنان كه پيشتر نيز اشاره كرديم، خيلي از مسايل نظري بنيادين معماري به كمال كاويده نشده‏اند؛ ابراز اين كه در دانش موسيقي نيز چنين است يا نه، امري است دشوار و نيازمند به بررسي‏هايي كه ما نمي‏توانيم چنان كه كافي و لازم است انجام دهيم.

اين كه زمان به معناي مطلق و به معناي قراردادي و ذهني در معماري وجود دارد، همه جا ابراز شده و زير عنوان بُعد چهارم معماري مدتهاست كه شناخت آمده. اما اين كه مكان به معناي مطلق، و نه به معناي تجربي در موسيقي وجود دارد يا نه، گويي هنوز مورد گفتگو است.

در اين زمينه، به راهي دور نمي‏رويم و سخن «هگل» را باز مي‏آوريم كه مي‏گويد «موسيقي، مكان را يك سره نفي مي‏كند و فقط در زمان وجود دارد». و چنان كه در صفحات پيشين به مناسبتي گفتيم، فضاي معماري را مي‏توانيم لمس كنيم و پاي در آن نهيم اما موسيقي، همانند يك شهاب، از مقابل ارگان حسي ما عبور مي‏كند. بنابر آنچه در نكته الف ديديم، موسيقي ساخته از ماده و  عناصري است كه جامع‏ترين معنا و مفهوم كاربردي و تركيبي خود را در گستره زماني-مكاني مي‏يابند و الزاماً بُعد مكاني دارند؛ و اين جا، كه موسيقي را همانند شهابي «گذران» به ياد مي‏آوريم، بيش از هر چيز مي‏خواهيم به تصور آوريم كه نقطه درخشاني كه نامي  چنين زيبا گرفته، از نقطه‏اي دور ظاهر مي‏شود، به تدريج كه به ما نزديك‏تر مي‏شود پرنورتر مي‏نمايد و از جايي به بعد روي به كوچك شدن مي‏نهد تا در نقطه‏اي ناپديد شود. شهاب را در گستره زماني-مكاني در مي‏يابيم.

 

پ – بار زماني – مكاني شكل در معماري و موسيقي

در بخش پيشين اين نوشتار يادآور شديم كه شكل فرآورده‏هاي معماري و موسيقي از آن‏جا حايز اهميت بسيار است كه، سواي پاسخ‏گويي به كاربردي معين، انتقال مفهوم مي‏كند؛ حاوي پيام است و تضمين برقراري ارتباطي معنوي ميان ‌آفريننده و بهره‏گيري (از معماري و از موسيقي) را عهده‏دار مي‏شود.

در دانش معماري، شكل به آزمون‏ها و بازي‏هايي پرشمار گرفته شده است و آنجا كه خواسته مي‏شده كه داراي معنا و مفهومي خاص شود، راهي جز آن نبوده كه آن را محمل نمادي ويژه كنند يا، از خود آن، نمادي نو بسازند؛ و در دانش موسيقي، اگر شكل نمي‏خواسته احساس معيني را برانگيزد، دست كم داراي ويژگي‏هاي فونتيك خاصي مي‏شده كه شنوندگان را در برابر آهنگي قرار مي‏داده كه جانشين آهنگ بس شناخته شده ضربان قلب و حيات آنان مي‏شده و مي‏توانسته، پس از چندين بار شنيده شدن، در خاطره آنان بنشيند و هرچه بيشتر شنيده شود، با سرعتي بيش جاي زمان روزمره آنان را پر كند تا جايي كه  اندوخته تجربه آنان شود و جايگزين يافته‏هايي روزمره؛ چه هنري موسيقايي  و چه فني كاربردي.

شكل‏هاي فرآورده‏هاي معماري و موسيقي، پس از اين كه يك بار بر ذهن انسان نقش بستند، به كمك نيروي حافظه، مي‏توانند، هم به اراده و هم بي‏اختيار و در پي هر انگيزه‏اي كه به تداعي كشد، فراخوانده شوند و در ذهن با رنگي كم و بيش زنده جلوه كنند؛  اين امر، چنان كه از تصور حاصل از تصويري پيش‏تر ديده شده، هميشه ما را به تصويري موازي و مشابه و مقارن راه مي‏دهد.

بسياري از شبهه‏هاي ما، در زمينه وجود توازي و تشابه معماري و موسيقي، آن‏جا كه به شكل و به مفهوم‏ها مي‏پردازيم، زاده از كاستي كاوش‏هاي ما در اين باب است.

يادمان باشد كه ما هميشه در عكس‏هايي كه مي‏گيريم و در تصويرهايي كه خواه آزادانه و خواه براساس قواعد مي‏سازيم، عادت داريم كه فضاي معماري را از دور ببينيم و دگرگوني‏هاي ناشي از پرسپكتيويته آن را وجه معقول يا طبيعي آن برشمرديم. اما نخواسته‏ايم بدانيم كه يك شكل موسيقايي، پس از آن كه به حافظه ما سپرده شد، با كدام دگرگوني‏هاي ظاهري شكلي، خود را به ما باز مي‏نماياند.

فاصله ميان ذهن بيدار و شكل‏هاي معماري و موسيقي سپرده شده به ذهن ما را، گستره‏اي زماني مكاني پر مي‏كند كه پر است از خاطره‏ها، كه صور خيالي‏اند با تمامي بار شالوده‏يي كه از شكل برگرفته‏ايم از شكل معماري و از شكل موسيقي با تمامي بار شالوده‏يي و مفهومي‏اي كه دارند