معماری و موسیقی- قسمت ششم
موسيقيسازان، آنگاه كه موتيفهاي سازنده نغمههاي موردنظرشان را ميسازند و آن را در جملههايي قرار ميدهند كه – با رعايت اصول آرموني و رنگ آميزي – در جاي خويش قطعه موسيقيشان دگرگونيهايي ميپذيرند و گاه تند و پرتوان و گاه آرام و به رنگي موثر و گاه همراه با سايههاي محسوس خود تكرار ميشوند، ساختهها و يافتههاي خود را روي صفحهاي، به طول زماني كه لازم دارند، بازنويسي ميكنند. اين صفحه – از هر جنس كه باشد – نمايانگر زمان است كه قطعه موسيقي در آن اجرا ميشود؛ زماني كه از دو بابت متضمن مكان است: اول، آنگاه كه به اصول و مباني انديشه علمي مينگريم و از ابن سينا و فارابي تا «آزيموف» و «اينشتاين»، همهجا، همزمان با هند و ايرانيان كهن، درمييابيم كه زمان و مكان بييكديگر فهم نميشوند و آن جا كه درمييابيم كه زمان ظرف مكان است و دوم، آنگاه كه ميتوانيم دريابيم كه ساختن و پرداختن صوتهايي كه در تركيب با يكديگر موسيقي ميشوند، بيتسلط موسيقيساز بر فاصلهها و بر نسبت آنها، زمينهاي براي رسيدن به آرموني ندارند، و ميدانيم كه آرموني، به سادهترين برداشت، تصويري را ميماند كه رابطه ميان صوتهاي توليد شده را، دست كم در دو بُعد ارتفاع و كشش آنها، نمايان ميكند.
و به كوته سخن اين كه موسيقيساز، قطعههاي ثابت يا دگرگون شونده و تركيب شونده زاده شده از صوتهاي مورد نظر خود را در فضاي زماني فهم ميكند و آنها در فضاي زماني – مكاني كنار يكديگر مينشاند.
3 . نگاهي به ماده معماري و موسيقي در فضاي زماني - مكاني
از ديدگاه ما، تشابه و توازي و تقارن خاصي ميان معماري و موسيقي وجود دارد كه ارزش يادآوري دارد و شايد بتواند به عنوان موضوع اصلي اين نوشتار به شمار آيد.
همانگونه كه ديديم، معماران با ماده ملموس و بيشكل سروكار دارند و نقطه حركتشان در آفرينش فضاي معماري در اين باب است كه چگونه به آنچه تودهاي فاقد هويت شكلي است برشهايي اعمال كنند؟ و موسيقي سازان، به انتزاعي از اين بيش، ماده ناملموس و بيشكلي را كه تا برش نخورده هيچگونه خصيصه كاربردي نميتواند داشت (برخلاف سنگ بيشكل و گچ توده و خاك رس)، به عنوان دست مايه در اختيار دارند.
هم معماران و هم موسيقيسازان يا آهنگسازان، بر ماده بيشكلي كه دارند برشهايي را اعمال ميكنند.
سنگ برش ميخورد و صوت نيز، با رنگ و ارتفاع و كشش يا طول معيني برش ميخورد تا كنار صوتهاي مجاور و پيشين خود قرار گيرد. مواد ساختماني كه به حجم خاصي در آمدهاند و صوتهايي كه به ارتفاع و طنين و كشش خاصي در آمدهاند، براي ساختن دو گونه فضا به كار گرفته ميشوند كه اولي قابل لمس – قابل اندازهگيري و اندازهگذاري – و قابل فهم يا ادراك است و دومي قابل لمس نيست اما ميتواند اندازهگيري و اندازهگذاري شود و تنها ميتواند فهم يا درك شود.
فضاي معماري آنچه بيش از فضاي موسيقي دارد، در قابل لمس بودن آن است و نه در كاربري روزمرهاش، كه فضاي موسيقي نيز ميتواند چنين باشد.
با اين مقدمه، سه نكته را متذكر ميشويم :
الف – توازي و تقارن شالودهيي
نزد معماران، ماده به وجود آورنده فضاي معماري، در دو لحظه جداگانه از روند آفرينش معماري، داراي بُعد ميشود و كاركرد با آن مستلزم آن است كه معمار در فضاي زماني-مكاني (يا در گستره زماني-مكاني) به آن بيانديشد؛ اين دو لحظه عبارتاند از : هنگام برش دادن به ماده (آنگاه كه به خشت و به چوب و به شيشه اندازه داده ميشود : پهنا و بلندي و درازا پيدا ميكنند تا در جايي خاص در گستره زماني–مكاني قرار داده شوند) و هنگام سنجش جاي ماده برش خورده (آنگاه كه به ويژگيهايي مانند آرموني و شكل و تناسب و مدولاسيون و دورنمايي = پرسپكتيو ماده برش خورده در گستره زماني-مكاني پرداخته ميشود).
معماران و موسيقي سازان، چنانكه ميبينيم در گزينش ماده اوليه كارشان، در تعيين اندازه براي برشهايي كه به آن ميدهند و براي تعيين جايي كه هر قطعه برش خورده از آن را بايد فرو نشاند، كاري موازي و متقارن انجام ميدهند، و در طول اين روند، با حجم سروكار دارند؛ چيزي كه معنا و مفهوم زماني-مكاني دارد.
ب – زمان در معماري و مكان در موسيقي
چنان كه پيشتر نيز اشاره كرديم، خيلي از مسايل نظري بنيادين معماري به كمال كاويده نشدهاند؛ ابراز اين كه در دانش موسيقي نيز چنين است يا نه، امري است دشوار و نيازمند به بررسيهايي كه ما نميتوانيم چنان كه كافي و لازم است انجام دهيم.
اين كه زمان – به معناي مطلق و به معناي قراردادي و ذهني – در معماري وجود دارد، همه جا ابراز شده و زير عنوان بُعد چهارم معماري مدتهاست كه شناخت آمده. اما اين كه مكان – به معناي مطلق، و نه به معناي تجربي – در موسيقي وجود دارد يا نه، گويي هنوز مورد گفتگو است.
در اين زمينه، به راهي دور نميرويم و سخن «هگل» را باز ميآوريم كه ميگويد «موسيقي، مكان را يك سره نفي ميكند و فقط در زمان وجود دارد». و چنان كه در صفحات پيشين به مناسبتي گفتيم، فضاي معماري را ميتوانيم لمس كنيم و پاي در آن نهيم اما موسيقي، همانند يك شهاب، از مقابل ارگان حسي ما عبور ميكند. بنابر آنچه در نكته الف – ديديم، موسيقي ساخته از ماده و عناصري است كه جامعترين معنا و مفهوم كاربردي و تركيبي خود را در گستره زماني-مكاني مييابند و الزاماً بُعد مكاني دارند؛ و اين جا، كه موسيقي را همانند شهابي «گذران» به ياد ميآوريم، بيش از هر چيز ميخواهيم به تصور آوريم كه نقطه درخشاني كه نامي چنين زيبا گرفته، از نقطهاي دور ظاهر ميشود، به تدريج كه به ما نزديكتر ميشود پرنورتر مينمايد و از جايي به بعد روي به كوچك شدن مينهد تا در نقطهاي ناپديد شود. شهاب را در گستره زماني-مكاني در مييابيم.
پ – بار زماني – مكاني شكل در معماري و موسيقي
در بخش پيشين اين نوشتار يادآور شديم كه شكل فرآوردههاي معماري و موسيقي از آنجا حايز اهميت بسيار است كه، سواي پاسخگويي به كاربردي معين، انتقال مفهوم ميكند؛ حاوي پيام است و تضمين برقراري ارتباطي معنوي ميان آفريننده و بهرهگيري (از معماري و از موسيقي) را عهدهدار ميشود.
در دانش معماري، شكل به آزمونها و بازيهايي پرشمار گرفته شده است و آنجا كه خواسته ميشده كه داراي معنا و مفهومي خاص شود، راهي جز آن نبوده كه آن را محمل نمادي ويژه كنند يا، از خود آن، نمادي نو بسازند؛ و در دانش موسيقي، اگر شكل نميخواسته احساس معيني را برانگيزد، دست كم داراي ويژگيهاي فونتيك خاصي ميشده كه شنوندگان را در برابر آهنگي قرار ميداده كه جانشين آهنگ بس شناخته شده ضربان قلب و حيات آنان ميشده و ميتوانسته، پس از چندين بار شنيده شدن، در خاطره آنان بنشيند و هرچه بيشتر شنيده شود، با سرعتي بيش جاي زمان روزمره آنان را پر كند تا جايي كه اندوخته تجربه آنان شود و جايگزين يافتههايي روزمره؛ چه هنري – موسيقايي و چه فني – كاربردي.
شكلهاي فرآوردههاي معماري و موسيقي، پس از اين كه يك بار بر ذهن انسان نقش بستند، به كمك نيروي حافظه، ميتوانند، هم به اراده و هم بياختيار و در پي هر انگيزهاي كه به تداعي كشد، فراخوانده شوند و در ذهن با رنگي كم و بيش زنده جلوه كنند؛ اين امر، چنان كه از تصور حاصل از تصويري پيشتر ديده شده، هميشه ما را به تصويري موازي و مشابه و مقارن راه ميدهد.
بسياري از شبهههاي ما، در زمينه وجود توازي و تشابه معماري و موسيقي، آنجا كه به شكل و به مفهومها ميپردازيم، زاده از كاستي كاوشهاي ما در اين باب است.
يادمان باشد كه ما هميشه در عكسهايي كه ميگيريم و در تصويرهايي كه خواه آزادانه و خواه براساس قواعد ميسازيم، عادت داريم كه فضاي معماري را از دور ببينيم و دگرگونيهاي ناشي از پرسپكتيويته آن را وجه معقول يا طبيعي آن برشمرديم. اما نخواستهايم بدانيم كه يك شكل موسيقايي، پس از آن كه به حافظه ما سپرده شد، با كدام دگرگونيهاي ظاهري – شكلي، خود را به ما باز مينماياند.
فاصله ميان ذهن بيدار و شكلهاي معماري و موسيقي سپرده شده به ذهن ما را، گسترهاي زماني – مكاني پر ميكند كه پر است از خاطرهها، كه صور خيالياند با تمامي بار شالودهيي كه از شكل برگرفتهايم – از شكل معماري و از شكل موسيقي– با تمامي بار شالودهيي و مفهومياي كه دارند