مفهوم سکونت – کریستیان نوربرگ شولتز – قسمت چهارم
تعيين موقعيت
احراز هويت هرگز از زندگي روزمره جدا نبوده، و در مقابل همواره به اعمال ما بستگي داشته است. معمولا هر عملي را که انجام مي دهيم به تعيين موقعيت که عملکردي روانشناختي است مرتبط مي باشد. هم اکنون اشاره مختصريداشتيم که بر اساس قاعده اي کلي مي توان بر اعمال بر حسب اهداف و مسيرها که به همراه يکديگر زمينه يا حوزه اماکن کمابيش آشنا را به وجود مي آورند وقوف يافت. به عبارت ديگر، آدمي بر اساس «تصويري محيطي» که به سازمان فضايي محيط بستگي دارد عمل مي کند. کوين لينچ اظهار مي دارد : « هر تصوير محيطي خوشايند به آن که دريابدش احساس بسيار مهم آسودگي خيال را ارزاني مي دارد که در نقطه مقابل بيمي که هنگام عدم آگاهي از موقعيت به دل راه مي يابد قرار مي گيرد.» بديهي است که تصوير بسته به موقعيت دچار تغيير مي گردد، لکن امکان آن نيز هست که بتوان يک پديده شناسي عمومي در رابطه با تعيين موقعيت يا به عبارتي فضاي وجودي را به کار بست. هدفي که مورد پيگيري اين پديده شناسي قرار ميگيرد عبارت است از تشريح مفاهيم مرکز، مسير و حوزه به شکلي مستقل از «مضامين» قراردادي اين سه واژه. هدف يا مرکز شکل دهنده اصلي فضاي وجودي است. زندگي بشر همواره به مراکزي که صحنه اجراي اعمال بسيار مهم او واقع ميشوند وابسته بوده است. مرکز را مي توان در کليه سطوح محيطي يافت؛ ازا ين رو آبادي مرکز ورود به چشم انداز طبيعي، ميدان مرکز ديدار در داخل آبادي، نهاد مرکز توضيح بر بافت ساختماني، و خانه مرکزي براي زندگي خصوصي را تشکيل مي دهند. در کل مي توان گفت که مرکز در تضاد با جهان ناشناخته و شايد هراس انگيز پيرامون واقع شده و معرف شناخته شده هاست. ب.لنائو مي گويد : «(مرکز) نقطه اي است که انسان به عنوان موجودي واجد روان در آن موضع مي گيرد، نقطه اي که در آن درنگ کرده و زندگي در فضا را تجربه مي کند.» در نتيجه آدمي همواره مرکزي را براي کل عالم متصور بوده است. يونانيان باستان ( omphalos ) يا ناف جهان را در دلفي قرار داده، رمي ها پايتخت خود يعني شهر رم را (caput mundi ) راس جهان خوانده، و بناي کعبه در مکه هنوز چون گذشته مرکز جهان اسلام محسوب مي شود. در کل و بنا به گفته ميرکي الياد که با نيت منطبق دانستن هدف و مرکز بر يکديگر بيان گشته، «انکشاف و يا طرح ريزي يک نقطه ثابت – مرکز – با آفرينش جهان معدل است.» اگر اصطلاحات لينچ را در نظر گيريم، مراکز مي توانند هم «نشانه» باشند و هم «گره»، و در هر صورت، با برخورداري از يکي از اصطلاحات روانشناسي گشتالت، «پيکره» هايي واضح و خوانا به شمار مي آيند. در ادامه بحث خود از پديده شناسي مرکز بر سطوح مختلف محيط صحبت به ميان خواهيم آورد. در اين جا تنها بايد افزود که به دليل آن که مرکز نقطه اي است که تمامي حرکات افقي در آن به هم مي رسند، عموما به عنوان محور جهاني عمودي که زمين و آسمان را به هم پيوند مي زند در نظر گرفته شده است. علل انطباق تقريبا همواره مرکز بر تويح مجسم و انگاشته شدن محور قائم تحت عنوان بعد مقدس فضا را بايد در اين امر جست و جو نمود. محور قائم معرف «مسير» و راهي است که به واقعيت منتهي مي شود، واقعيتي که مي تواند «برتر» و يا «پست تر» از زندگي روزانه باشد واقعيتي که يا بر جاذبه زمين چيره شده يا اين که مقهور آن مي گردد. لذا محور جهان بيش از آن که معرف مرکزيتي بر سطح زمين باشد به خاطر برقراري ارتباط بين حوزه هاي جهان هستي، مکاني مي شود که در آن امکان رخنه از يک حوزه به حوزه ديگر فراهم مي آيد. زندگي بشر در کشاکش دهر يعني بر زمين و زير پهنه آسمان سپري مي شود، از اين رو انتداد قائم عنوان خط کشش را به خود اختصاص داده است.
از آن جا که هر مرکز درون و بيروني را شامل شده و يا به عبارتي معرف اعمال ورود و خروج است، لذا راه يا مسير الزاما به عنوان متمم آن عمل مي کند. به گفته لوکوربوزيه، «شايد محور را بتوان نخستين نمود آدمي دانست، (زيرا) هر يک از اعمال انسان به وسيله آن تنظيم مي شود. کودک هنگام پا به پا رفتن در طول يک محور به حرکت آمده، و مرد هنگام رويارويي با تندباد زندگي رد محوري را مي گيرد.» اهميت راه از خلال عباراتي چون « راه ها را از هم جداکردن»، « سد راه ديگري شدن»، و « به راه راست رفتن» مشهود است. راه ها در تمامي سطوح محيطي حضور داشته و عموما بيانگر امکان حرکت اند که در مقابل تجربه «گم» شدن قرار مي گيرد. جهات جغرافيايي ميز از مختصات جبلي جهان شناخته شده و اين امر با عنايت به اختلاف هاي کيفي اي که فرهنگ هاي گوناگون بين شنال، جنوب، خاور و باختر را قائل شده اند ب خوبي روشن مي گردد. بدين ترتيب، جهات اصلي در مقوله تعيين موقعيت به منظومه اي راهنما بدل مي شوند. در برخي از موارد و براي نمونه در «راه مصري»، در دو محور متقاطع کاردو – دکومانوس رومي و در معبر صليب مسيحي، جهات جغرافيايي در اصل به «نماد» از هستي آدمي در جهان مطرح مي شوند. در ادامه گفت و گوي خود به پديده شناسي مسير در رابطه با سطوح مختلف محيطي خواهيم پرداخت. تا اين جا تنها بايد خاطر نشان ساخت که مسير افقي عموما نماينده جهان واقعي اعمال آدمي بوده و جهات افقي با همراهي يکديگر سطحي را به وجود مي آورند که تا بي نهايت گسترده شده است. بر اين سطح آدمي به گزينش و يا آفرينش آن مسيرهايي مي پردازد که ساختار اختصاصي فضاي وجودي او را پي ريزي مي کنند. گاهي مسير به هدفي آشنا منتهي مي شود، اما اکثر اوقات نشانگر جهتي بي انتهاست که در دوردستي ناشناخته محو مي شود. با بهره جويي از يکي ديگر از اصطلاحات روانشناسي گشتالت مي توان بيان داشت، که مسيرها را عموما توسط «امتداد» يا تداوم آن ها ار يکديگر باز مي شناسند. باري، حرکت در امتداد هر مسير با «وزن» يا آهنگي خاص که متمم کشش وابسته به محور قائم مي باشد مشخص مي گردد. بدين ترتيب کشش و وزن را بايد مختصات عمومي تعييت موقعيت آدمي در جهان دانست.
کیفیت پیکره ای مراکز و مسیرها ، « رمینه» ای ساده تر جهت استقرارآن ها را ایجاب می کند . بنا براین ، تصویر محیطی انسان شامل حوزه هایی کمابیش وسیع می گردد که توسط نوعی یکنواختی کیفی تمیز داده می شوند و ما متناسب با این حوزه ها که دارای نقشی وحدت آفرین در فضای وجودی اند و در داخل آنها به تعیین موقعیت می پردازیم .
آنها شبکه مسیرها را تکمیل کرده و از آن « فضا » می سازند .اگر به سرزمینی که در آن زندگی می کنیم و یا به تمامی کره خاک بیاندیشیم ، در وهله نخست اندیشه امان به سمت این حوزه ها یعنی به زمینهای مزروعی ، دریاچه ها ، دشت ها ، کوهستانها و اقیانوس ها که با یکدیگر موزائیک یک دستی را پدید می آورند معطوف گشته است . حوزه ها به خاطر دارا بودن خصوصیات عمومی به صورت اماکنی توانا برای تحقق اعمال آدمی عمل می کنند . پس تعیین هویت مفهوم ساختار بخشیدن به محیط در قالب حوزه ها با توسل به مسیر ها و مراکز را از آن خود می سازد . شاید آبادی رومی برای روشن نمودن این مطلب مثال خوبی باشد . محورهای دوگانه این آبادی تنها به کار مشخص کردن جهات اصلی نیامده بلکه محدوده آن را به چهار ربع یا « برزن » نیز تقسیم می کردند . به پیروی از این تقسیم بندی است که هنوز در زبانهای اروپایی برای خواندن محلات شهری از واژه « چهاریک » ( quarter) استفاده می کنند . از روزگار بسیار کهن جهان متشکل از چهار ربع انگاشته و به تبع آن ، شهر رومی نقش تصویر جهان (image mundi ) را بازی می کرده است . مراسمس که هنگام بنیاد افکندن آبادی رومی بر پا داشته می شد موید آن است که این کار به منظور تصریح بر نظام فضایی جامعی که به مرکزی اولیه متصف می گشت صورت می گرفته است .این نظام در محدوده حلقه نهایی (finalis circulus) یا افق که متعاقبا به دیگر رکن اساسی تعیین موقعیت تبدیل می شود برفرار می گشت . عناصر تشکیل دهنده هر حوزه آشکارا « کشش» ها و «آهنگ» هایی را در اختیار می گیرند ، اما با این تفاصیل آنچه که به حوزه شخصیت می بخشد همانا حال و هوا یا جو است . در سطور پیشین خاطر نشان ساختیم که جو یکی از موضوعات عمومی که منظور احراز هویت را فراهم می اورند بوده ، و اکنون درمی یابیم که تعیین موقعیت در حوزه ای که جو را در اختیار دارد هستی آدمی را در جهان کامل می کند .
بحثی که از تعیین موقعیت آدمی پیش کشیدیم نشان می دهد که داشتن یک یک جهان تنها به مفهوم احراز هویت به واسطه کیفیت هایی که در قالب چیزها تجسم می یابند نبوده بلکه بلکه تعیین موقعیت در فضایی که از طریق آنها شکل می گیرد را نیز می رساند . فضا ، اعمال را پذیرا شده و درتعاقب آن به زندگی اجازه وقوع می دهد .به هر صورت ، فضای وجودی به عنوان نحوه ای از « بینابینی » زمین و آسمان از ریشه با فضای ریاضی تفاوت دارد . قالب مراکز و جهات این فضا به صورت کیفی ریخته شده و درنتیجه به جای دارا بودن خواص فیزیکی مشابه ، تباین را به نمایش می گذارد . پس در قالب اثر آمدن فضای وجودی موضوع ساده ای که در محدوده هندسه عملی قرار گیرد نمی باشد . به همان ترتیب که مطالعه احرازهویت ، چه گونگی تجسم بخشیدن به مفاهیم پیوسته به هستی از جانب ساختمانها را با ما در میان گذاشت ، داشتن تصور کلی از تعیین موقعیت نیز راه حلی را برای غلبه بر مشکل فوق الذکر در اختیارمان می نهد . در حالی که تجسم از طریق چگونگی ایستادن ، برخاستن ، گشودن و بستن شکل معمارانه صراحت می یابند ، « پذیرش » به « آرایش فضایی » با احتساب مراکز ، مسیرها و حوزه ها حواله گردیده است . آثار معماری در تمای سطوح محیطی می باید نظامی فضایی از این قماش را در اختیار گیرند ؛ نظامی که در عین وابستگی به فضای طبیعی ارزانی شده از جانب پروردگار ، با الگوهای اعمال بشری نیز مطابقت دارد .
بدین ترتیب ساختمانها تنها به خاطر شکل مصنوع خود به گرداوری «بینابینی چندگانه » موفق نیامده و توانایی انها در عینیت بخشیدن به مختصات مکان نیز دراین امر مداخله می نماید . پس هر مورد از « پذیرش » نشانگر شیوه ای از هستی بین زمین و آسمان می باشد .